وبلاگ فرهنگي، علمی،ادبی، آموزشی (سرباز.ایرانشهر) به اين وبلاگ خوش آمدید.
| ||
|
هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمیکند. رودخانه ها آب خود را مصرف نمیکنند. درختان میوه خود را نمی خورند. خورشید گرمای خود را استفاده نمیکند. ماه ، در ماه عسل شرکت نمیکند. گل ، عطرش را برای خود گسترش نمیدهد. نتیجه : زندگی برای دیگران ، قانون طبیعت است . . .
اگر مرگم به نامـــــردي نگيرد ،مرا مهر تو در دل جاوداني است . و گر عمرم به ناكامي سرآيد ، تورو دارم كه ، مرگم زندگاني است .
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم ،همه تن ،چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم ،شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم ،شدم آن عاشق ديوانه كه بودم . يادم آمد كه شبي با هم ازآن كوچه گذشتيم ،پر گشوديم و درآن خلوت دل خواسته گشتيم ساعتي بر لب جوي نشستيم .تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت ،من محو تماشاي نگاهت. هيچ ميداني كه رفتي من چه حالي داشتم دور خود مي گشتم و باخود جــــــدالي داشتم پيش خود در خلـــــوتم مـــــــــي سوختم اما چقدر روي شادي پيش چشـــــم اين اهالي داشتم آمـــــــــدي ،رفتـــي ولي زود از كنارخاطرم لحظه اي ديگر اگر بودي سئـــوالي داشتم.
خواهرم باتو سخن میگویم گوش کن با تو سخن میگویم … من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم … گل تقوا گل عفت گل صد رنگ امید گل فر خواهرم باتو سخن میگویم گوش کن با تو سخن میگویم … من به چشمان تو گلهای فراوان دیدم … گل تقوا گل عفت گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ گل دنیای امید … دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گلچین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمیاندیشد آنکه گرد همه گلها به هوس میگردد بلبل عاشق نیست بلکه گلچین سیه کرداریست که سراسیمه میدود در پی گلهای امید تا یکی لحظه به چنگ آرد ریزد بر خاک دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک تو گل شادابی به ره باد مرو غافل از باغ مشو ای گل صد پر من … با تو در پرده سخن میگویم گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ گل، پژمرده نخندد بر شاخ، کس نگیرد ز گل مرده سراغ … دل به لبخند حرامی مسپار، دزد را دوست مخوان، چشم امید بر ابلیس مدار، دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند همه گوهر شکنند، دیو کی ارزش گوهر دارد، نه خردمند بود آنکه اهریمن را زسر جهل سلیمان خواند … خویش را خوار مبین آری ای دخترکم ای سراپا الماس از حرامی بهراس قیمت خود مشکن قدر خود را بشناس … خواهرم باتو سخن می گویم گوش کن با تو سخن می گویم …
به ديدارم چه روزي خواهي آمد كه من زيباترين جامه بپوشم بچينم آنقدر گل هاي زيبا كه انديشي كه من يك گل فروشم از آن ترسم تورا تا من ببينم زشادي من ببازم عقل و هوشم به وقت ترك من دانستي اي دوست كه من بعد از تو دگر خانه بدوشم اگر روزي به ديدارم نيايي دگر تا آخر دنيا من خموشم |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |