وبلاگ فرهنگي، علمی،ادبی، آموزشی (سرباز.ایرانشهر) به اين وبلاگ خوش آمدید.
| ||
|
سفره خالي ياد دارم در غروبي سرد سرد،ميگذشت از كوچه ما دوره گرد،داد مي زد :كهنه قالي مي خرم ،دست دوم جنس عالي مي خرم ،كاسه و ظرف سفالي مي خرم،گرنداري كوزه خالي مي خرم ،اشك در چشمان بابا حلقه بست ،عاقبت آهي كشيد ،بغضش شكست ،.اول ماه است و نان در سفره نيست ،اي خدا شكرت ولي اين زندگيست؟ بوي نان تازه هوشش برده بود ،اتفاقا مادرم هم روزه بود،خواهرم بي روسري بيرون پريد،گفت : آقا سفره خالي هم مي خريد؟ فقر در حجاب تمام آبرويش را پشت چادر سياهش محفوظ نگه داشته بود . فقط پنجره ي چشم هايش را باز گذاشته بود تا دنيا را از پس هزار هزار ابهامش آشكارا ببيند. با شانه هايي تكيده از زمانه ،به ديواري كنار يك در بزرگ ،تكيه كرده بود . زميني كه رويش نشسته بود ،ديگر آخرين روزهاي گرم بودنش را را مي گذراند و چيزي تا هبوط سرما به بستر خاكي زمين نمانده بود. بوي بغض از چند فرسخي چشم هايش به مشام ذهنم مي رسد . منتظر بود تا كسي از راه برسد و سنگيني حجب وحيا را برايش سبك كند و يك دست كاسه ي ملامين قديمي جلوي اورا بخرد ! دلم به درد آمد ،وقتي بغضش خوردنش را از پشت چادري كه محكم اورا چسبيده بود تا مبادا كسي حرمت فقرش را ببيند،ديدم . داشتم فكر مي كردم ،شايد اين يك دست كاسه ،همان ظرف هايي است كه تا همين ديشب در آن ها غذاي فرزندانش را مي ريخت ،اما ...كجاي دنيا به قحطي خورده كه اين زن ،با چادر مشكي ا شبا تمام خستگي شايد 40-50 سال زندگي اش بيايد و گوشه ييك در ،كنار چند مغازه بنشيندچشم به راه سخاوتمندي كه يك دست كاسه ي ملامين قديمي از او بخرد داشتم فكر مي كردم و بغض مي جويدم كه نگاه آدم ها ،نگاهم را سرد كرد !آدم ها مي گذشتندو هر كدام كوله باري سنگين از افكار و مشكلات و مسئوليت ها را به دوش مي كشيد،نگاهشان به دنياي آن زن نمي رسيد و اگر هم مي رسيد،»آن قدر سرد بود كه رعشه برا ندام بلند قامت حياي آن زن مي انداخت. آخر كدام پل ،كجاي دنيا شكسته است كه هيچ كس به مقصد نمي رسد. نظرات شما عزیزان: |
|
[ طراحی : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin ] |